ماه دوازدهم آمد و رفت ولی ماه دوازده ما نیامد.....
- جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۶:۵۲ ب.ظ
سال ها در به درند
جمعه ها سرگردان!
من و شب منتظریم …
و تو فانوس ترین حادثه ای …
.
.
.
.
تمام مشکل بشر این است که خیال میکند:
ظهور یکی از راههای نجاتش است!
و حال آن که
ظهور “تنها راه نجات” است.
.
.
.
.
آقاجان
با یاد تو نشسته ام، در راهی که عبور کنی، میخواهم در آخرین غروب زندگی برجای پای تو نماز بگذارم؛
ای غریبه همیشه آشنای من، مهدی جان! بازگرد دیگر جانی نمانده است.
جوانیمان رفت و نیامدی… الوعده الوفا…
.
.
.
.
روزها را به امید آن که نگاهت فردا بر پهنای آسمان درخشیدن گیرد به شبهایم گره میزنم و دست بر دعا
عجل فرجک
.
.
.
.
مهدی جان تقویم ما هنوز بهاری ندیده است
بـــشکن ســـــکوت یـــــــخ زده ی انـــــتظار را
ان شاالله سال ۹۴ سال ظهور باشید
.
.
.
.
دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟
و ای کاش که این جمعه بیایی!
دل من تاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟
.
.
.
.
نبودنت ، راز برون افتاده ای ست که هر جمعه در حنجره ام بغض
می شود ،
وقتی غروب می شود ،
و من هنوز چشم در راهم …
اللهم عجل لولیک الفرج
.
.
.
.
موعودا
بیا و دستان ما را بگیر و تا عرش خدا بالا ببر
صوت خویش را آشکار کن تا به مناجات تو بی دلان بسوزند و انتظار به سر آید
.
.
.
.
مهدیا !!
جانها، شورانگیز از یاد دلربای توست. شقایق های شادی بشر، در شبستان شیدایی تو می کاود و شایسته ترین بندگان خدا، شب ها و روزها، شرط تداوم حیات خویش را در آویختن به شاخه طوبای محبت تو می دانند.
.
.
.
.
یارا !!
دلها به یاد تو می تپد و روشنی نگاه منتظران به افق خورشید ظهور توست …
.
.
.
.
بقیه الله!
خورشید جمعه ای دیگر دارد به غروب ماتم می نشیند و انگار ، داغ هجران تو همچنان بر دل ما می ماند.
زودتر بیا آقا جان
.
.
.
.
مهدی جان
تو که خود خوب می دانی برخروش چه دارد می گذرد! پس جان مادرت فاطمه، هق هق غروب جمعه ما را در دفتر عشقبازی های عشاقت ثبت کن.
.
.
.
.
به خدای کعبه می سپارمت وسبد سبد نرگس ویاس چشم براهی میکنم.
التماس دعای فرج از همه عزیزان
- ۹۳/۱۲/۲۹